گاهی اوقات ..

همه چی خوب نیس

سلام

خیلی خوبه اینجا رو هنوز برای نوشتن فراموش نکردم. اینم بگم که من هیچ دفترچه خاطرات به خصوصی ندارم .تو هر دفتری ورق سفید گیر بیارم برای خودم مینویسم . جالبش اینه کسی اون دفترو باز کنه ابروم عملا به باد میره . نمیدونم سریال ریک ومورتی رو دیدید یا نه ولی جدیدا احساس میکنم شخصیت من شبیه مورتی شده. یه بدبخت تو سری خور که ریک داره  لحظه به لحظه به فناش میده و حالا شخصیت ریک کی هست؟ احساس میکنم مادرمه . حقیقتا این روزا خیلی تو سرم افکارش سلول های خاکستری مغزمو مشغول کرده . شایدم اصلا اجازه ورود فکری از خودمو نمیده . فکر میکنم مسمومم کرده . وابستگی که نه میتونم رهاش کنم و نه میتونم با وجودش ادامه بدم . خب بریم سراغ یه موضوع دیگه . از چی بگم کرونا  یا الان اخبار تو گوشم داره میگه دلار شده بیست و دوتومن . راستی از قیمت سکه چه خبر ؟ خخخخ

 

روز نوشت1

امروز یه دوستی خونه مون اومده بود  که بحث کردن باهاش باعث می‌شد اولش بخندم آخرش از خنده زیاد گریم بگیره. یه تیکه از حرفاش برام جالب بود، گفت از فصلا خسته شده، از اینکه این همه بهار وتابستون و زمستون اومد ورفت

دیگه حوصلش سر رفته.بعد که بیشتر باهاش حرف زدم دیدم این ویژگی مشترک همه مون هست که هر روز بچگی انگار به اندازه یه هفته تو بزرگ سالی مون دیر می گذره:) یکی از اقوام خانوادگی مونم تو سن 38 دوباره حامله شد. همش دارم با خودم میگم عجب حوصله ای داره:)) من خیلی بچه دوستم ولی حوصله بزرگ کردن بچه رو ندارم. بیشتر دوس دارم چن ساعتی باهاشون بازی کنم یا تو پارک از دور بازی کردنشون رو ببینم. 

دلم براتون تنگ شده بود.

دلم برای همه تون تنگ شده بود؛کاش چیزی به جز قطعی اینترنت منو اینجا میکشوند،هفته پیش فیلم جوکر رو دیدم. دیشب دوباره فیلم جوکر رو دیدم وامروز صبح دوباره نگاش کردم  وبعد بهش حق دادم با یه تفنگ بقیه رو بکشه.. .

من تا هفته پیش حتی نمیدونستم چقدر میتونیم شبیه جوکر این داستان باشیم..

من به معصومیتش در اوایل فیلم توجه نکردم وبعد از خودم نپرسیدم این همه خشونت نتیجه همون خشمی بود که هیچ وقت فرصت بروز پیدا نکرد

الان میتونم تک تک دیالوگ هاش رو احساس کنم

اونجا که میگفت( من حتی نمیدونستم وجود دارم )یعنی تا قبل کشتن اون سه نفر که میخواستن در حد مرگ بزننش ؛هیچ کس نمیاد در مورد یه دلقک که میخواد زندگی شرافتمدانه داشته باشه صحبت کنه؛هیچ کس در مورد قشر بدبخت حرف نمیزنه..

انگار مثل سایه داری به زندگی نکبت بارت ادامه میدی.

یا یه دیالوگ دیگش:(وقتی یه فرد تنها و دیوانه رو تو جامعه داری و بعد طردش میکنی فکر میکنی قراره چه اتفاقی بیفته؟)

این همه خشونت جامعه کافیه تا یه نفرو دیوانه کنه؟این طور نیست

چند نفر ما حاضرن خودشونو جای بقیه بزارن. ما فقط دوست داریم بی تفاوت رد بشیم.

فیلم خوبی بود اگه تونستید نگاش کنید .

 

این ترم - پر

من همش تو افق محو میشم ..!
اگه این ترم نیفتم  قول دادم  2 سال بعد روزه بگیرم ؛)به ازای هر 10 که پاس کنم 500 تومن صدقه بندازم . اگه بالای 12 بگیرم خودمو تو یه رستوران خیلی شیک مهمون کنم  ،اگه بالای 15 بگیرم حتما یه سفر خارج از کشور تابستون برم، اگه بالای 17 بگیرم ،سال بعد احتمالا  دانشگاه نمیرم خستگی این یه سال ازتنم دربیاد ، آخرش اگه رد یا مشروط  شدیم صداشو درنمیاریم تا وقتی بپرسن پس تو کی درست تموم میشه. 

لیپید های سمج به دنبال راه نجات برای سوخته نشدن

سخت ترین کار دنیا بعد از شب امتحانی درس خوندن  ورزش کردنه ،به زور خودمو مجبود میکنم برم وگرنه حالم از هرچی که مربوط به کالری سوزندنه بهم میخوره ؛لذتی که از یه کیک شکلاتی میبری باید با این مسخره بازیا خراب کنی ..

 از یه لحاظم ژن هام انگیزه ورزش کار شدن ندارن . بیشترشون علاقه دارن سوخت وساز سلول رو پایین بیارن ،چراغارو خاموش کنن ، بگیرن بخوابن ، خنگولا به امید روزای سخت مدام  آذوقه جمع میکنن ولی نمیدونن زمستون تو این همه شکلاتی که من وسطش  هر روز برای خودم  می غلتم محاله برسه ،سایزمم دست شون نیس که بفهمن  روزبه روز دارم  گنده تر میشم    . بعد حالا من به زور میخوام شب جمعه شونو خراب کنم که چی بشه؟! 

این وسط همه داغون شدیم 

بریم همون تخمه مون رو بشکنیم ؛) 


وبلاگ عزیز کوچولوی من

وبلاگ عزیزم .تو مزخرف ترین چیزی هستی که تا الان تجربش کردم:)

من با  عشق یه عالمه چرندیات رو پشت سرهم بلغور میکنم و تو اونو از روی اجبار تو خودت جا میدی ،ونهایت وقتی ازت توقع دارم بترکی . به من لبخند ملیحی میزنی و با متانت از نا کجا براومدت  حاضری تا چندین متن رو از من در روز م ساپورت کنی .

ای ساپورتر ایام سختی 

ای  حال بهم زن کوچولوی من 

ای بنازم به در ودیوارت

تویی تنها مخاطب دیوانه من 

همچنان خاموش بمان 

و من هم چنان روشن روی مخت! 

مغزی که بیشعور بود .

از 12 نیمه شب رنگ زندگی تغییر میکنه

مثلا شکست های زندگیت رو اگه صبح ها قهوه ای نسکافه ای میبینی شبش تبدیل به قهوه ای مایل به تیره میشه

حال وهوای بهاریتم میره تو مایه های تماشای ریزش برگ پاییزی

حتی فیلم دیدنم تو این ساعت جنبه لذتش رو ازدست میده ،با فیلم ترسناک اشک میریزم ؛با فیلم درام  میخندم .با فیلم کمدی گریه میکنم و با مخلوط همه اینا تا صبح فردا خوابای قهوه ای میبینم،درست مثل غذایی میمونه که رو دلت مونده سرشب دلت میخواد پاشی بالا بیاری

بیچاره جغد .نمیدونم کل شب رو چه جور میتونه بیدار بمونه ولی رو اعصابش به این خوبی  تسلط داشته باشه ،البته احتمال میدم  دچار کور رنگی شده ،که از 12 نیمه شب رنگی براش باقی نمیمونه ،سفره هفت سینم رفت تا سال بعد

13 به در همه هم به خیر شد 

البته نه برای چمن و سبزه و درخت ..

از شروع فردای دیروز در تم سال 97 نهایت لذت رو ببرید 

دست کم احمق نیستم

تنفر یه حس عجیبی هست
اونم وقتی نسبت به اقوام در جه یک داشته باشی
ازیه لحاظ احساس میکنی ،چرا اصلا باید متنفرباشم؟
بعد وقتی یاده خاطرات میوفتی ،درک میکنی اونا بابت کاری که باهات کردن حتی یک بارم اضحار پشیمانی نکردن پس تو هم حق داری  حس تنفرتو برای خودت نگهداری شاید تسکین دهندت نباشه،شاید جز ضرر برات چیزی نداشته باشه ولی ته قلبت یه احساس رضایت میکنی که  دیگه  کاری که باهات کردن  رو  هرگز   فراموش نمی کنی، 
یه معادله ساده در عین حال منطقی
وقتی  از یکی ضربه خوردی اگه بغلش کنی بگی هنوز برام عزیزی ایندفعه باهربار مشت طرف مقابلت از درون خیلی بدتر از قبل شکسته میشی 
پس چه بهتر دست کش بکست رو بپوشی وبیای تو رینگ 
حداقل دیگه خیالت راحته ،دست کم احمق نیستی !

هم چنان تعطیلم

تقریبا یه هفتس احساس آزادی میکنم
تو این یه هفته که گذشت به جا 3 نصف شب خوابیدن شبا 9 شب میخوابم،2نصف شب بیدار میشم تا 5 صبح هم چنان بیدارم ،هرازگاهی به یخچال دم دستم ناخنک  میزنم،5 میخوابم تا 10:)))))))))
این یه هفته که گذشت درست برام حس تعطیلات رو داشت 
نه به تمییزی خودم رسیدم نه به تمییزی محیط اطرافم 
نه دستمالی کشیدم،نه حتی جای خوابمو جمع کردم
فقط کنار بخاری لم دادم ،از گرماش لذت بردم ،به هیچی فکر نکردم  حتی فکر کردن به خودمم   کنارگذاشتم
موهام شلختس 
قیافم  برای دیگران از بیرون داغون جلوه میکنه
ولی  خودم هم چنان فکر میکنم تو تعطیلاتم 
 تو تعطیلی ذهن  بدون بارندگی برف ، کل زمستون رو  میشه سر کرد ، فقط از بعدش خیلی وحشت دارم

بن بست

من نه نویسندم

نه یه شاعر 

نه یه خواننده

برخلاف خیلیا که ترجیح میدن از خودشون تو فضایه مجازی یا تو واقعیت  یه فرشته بسازن من همین جا اعتراف میکنم از یه هیولاهم کم تر نیستم هیچ بیشترم بودم یه چن وقته ماسکی رو که پشتش خودمو قایم میکردم تر کوندم  اینارو با افتخار نمی گم ولی از گذشته هم خجالت نمی کشم ،

حس عذاب وجدانی ندارم،

یه جور حس خنثی ،معلق بودن بین هوا

باری که رو دوشامه سنگینه ولی من دیگه حتی معنی سنگینیم درک نمی کنم 

 من جز 70 در صد مردمم اونایی که آرزوهاشون داره تو گور به ریششون میخنده

همون 70 درصد کثیری که وقتی صبح با زنگ گوشی لعنی توشون بیدار میشن یه چیزو زیر لب زمزمه میکنن

7 صبح من اینجا دقیقا چه غلطی میکنم!

مجبورم کار لعنتیمو ادامه بدم

مجبورم 5تا جزوه رو تو یه روز بخونم

مجبورم اینجا کار کنم

مجبورم منت کشی کنم

ودر انتهایه  کل مجموعه سوال هایه بی انتهایه  مجبورم، پرانتزی به گشادی حلقه چشامم در ساعته 1 ظهر باز میکنم  که من واقعا زندگی میکنم یا تنفس!

تفریح خاصی ندارم ،کلا تفریح ماله کسی که نرمال باشه

تفریح ماله بچه سوسولاس 

تفسیر خاصی از سوسول ندارم 

 اگه بخوام رک بگم 

چاخان نکنم

 منم یه روز سوسول بودم

 ولی الان روز گار گولاخم کرده



Designed By Erfan Powered by Bayan