گاهی اوقات ..

منفجر شدنی در کارنیس

بابا نشسته تو بالکن داره سیگار دود میکنه

میرم کنارش

میخوام  برم  بشینم کنارش

از اون لحظه های کارآگاهی شده که تو فکر میکنی داره به چی فکر میکنه ولی دیگه هیچی براش نمونده که بخواد فکر کنه

یه نخم به من بده تا با هام دود کنیم

حالا آتیشش بزن تا سر حرف یه جوری باز بشه 

دوس دارم از اون لبخندهایی تحویلم بدی که وقتی بچه بودم از سرکار میومدی با خودت به زور خونه می‌آوردی

یالا یه لبخند کوفتی بزن

تا سه شماره میشمارم 

1

2

3

حالا معکوسش میکنم

3

2

1

حالا منتظر میمونم 

هیچ جوابی 

خب بریم سرنقشه دوم 

جنگ نرم

وقت منفجر شدنه

بنگ 

شایدم 

ترق 

صداش باید مهیب تر باشه

اگه یه نارنجک بودم الان فیتله مو کشیده بودی تا تو صورتت  فرتی منفجر بشم

راستی چرا داریم دعوا میکنیم

یه صحنه رو انگار جا انداختم 

قراره باهم یه عصر فوق العاده داشته باشیم

منفجر شدنی در کار نیس

قراره باهم یه سیگار دود کنیم

قراره بغلم کنی و حالا اگه نگفتی متاسفم. لااقل بگی دوستت دارم

بهم بگو

منم دوستت دارم بابا 

باور نمیکنی؟ 

شوخی کردم ازت متنفرم

منفجر شدنی در کار نیس

بازم شوخی کردم. اگه از از تو متنفر باشم یه جورایی از خودم متنفرم

یعنی من از خودم متنفرم! 

میشه یه آدم از خودش متنفر باشه؟

یه کاری نکن از خودم متنفر بشم  

باشه. چشمات داره بهم میگه بیا حرف بزنیم

ولی زبونت  هربار اشتباه میچرخه

سگ پدر خفه شو

ولی چشمات یه چیزه دیگه داره  میگه 

این جمله مناسبی نیس

 دوس دارم حرف بزنیم 

اصلا بیا در مورد هوا حرف بزنیم

درمورد هرچی تو بخوای

یه قدم میرم جلو

دوتا میرم عقب 

در هرصورت دستم به دستگیره در نمی رسه

من هیچ وقت جرعت نمیکنم 

قرار نیس دری رو باز کنم که به تو برسه

من فقط میتونم  باهات از پشت پنجره بشمارم . 

1

2

3

امروز مرز 12 تا رو تو این مدت کوتاه  رد کردی. همه ی سیگارای تو پاکت برات دست میزنن

میخوان مدال یه احمق  افسرده دیگه  رو که باید ترتیبش رو بدن با افتخار دور گردنت بندازن. چن وقت بعد رکورد یه پاکتی شدن و بعدش سفر سلامت همسفر خر. 

هنوزم دوس داری حرف بزنیم

من پشت پنجره منتظرتم 

دوس ندارم برای سر قبرتم این جور متنی بنویسم 

وتوش لغت انتظارو چند مرتبه به کار ببرم. 

 

 

 

 

 

 

 

 

بابی ومن

به افکار روی آنتن آخر شبا میگن کابوس

 

نه برای من شده کابوس.

 

دوس داشتم خواب بابی با اون  شلوار مکعبیش رو ببینم. بهش بگم یه جا تو شهر بیکنی باتن برام جور کن چون من از خونه رفتن متنفرم. حاضرم به جات تا صبح هزار تا  همبرگر سرخ کنم  یا باهم پدر اون اختاپوس بی ریخت رو  دربیاریم .با  اون کلش خیلی منو یاد یه اختاپوس دیگه  میندازه که بوی سیگارش داره  خفم میکنه .همین عصر   با پاتریک  بریم شکار عروس دریایی.بعد وسطش تو  از اون خنده های مسخرت کنی و دوتا دندون خرگوشیت بزنه بیرون. وسط بازی برام یه حباب بزرگ درست کنی تا سطح دریا  باهاش بالا بیام و ازاون بالا یهو هم زمان کله ناخدا  از آسمون سر دربیاره و باهم آهنگ تیتراژ اول کارتون رو بخونیم. حاضرید بچه ها 

 

هان

 

صداتونو نشنیدم

 

منو تو فریاد بزنیم 

 

بله ناخدا 

 

حاضرید بچه ها

 

بله ناخدا 

 

صداتونو نشنیدم

 

بعدش از وسط یهو  دست ناخدا با یه سوزن   ظاهر بشه وبگه کور خوندی یا شایدم گور بابای همتون چون  نمیزارم  از اینکی هست بالاتر بری ، حباب منو بترکونه و دوباره برگردم  انتهای اقیانوس

 

دوباره پارازیت 

 

صدای برفکی که ولت نمیکنه. 

 

 

 

 

نامرعی.

پدر بزرگم فعلا قرار نیس بمیره ولی مادرم جوری رفتار میکنه که انگار دیگه آخرشه. ما قبلا هیچ روز در هفته خونه شون نمیخوابیدیم ولی جدیدا هفته ای یه روز میمونیم، که مثلا وقتی فوت کرد عذابی به دلش نمونه 

عذابی به دلمون نمونه

خب نمیتونم با خودم تو این مورد  صادق نباشم

از لحظه ای که اومدم دلم میخواد برگردم خونه ولی دیگه دیر شده برای برگشتن. میام اینجا از خونه فرار کنم

وقتی اینجام. دلم میخواد باز دوباره فرار کنم

کاش میتونستم برای یک سال ناپدید بشم  

یا یه جوری نامرعی میشدم تا هیچ کس نبینتم

 آخرین باریه که اینجا میام. تا آخر مرداد دیگه نمیام. 

بوفه کرم ها شدن

مردنم چیز باحالیه 

نمی‌فهمم چرا همه از مرگ فرار میکنن

ببین شما هیچ حیون پیری رو تو طبیعت پیدا نمی‌کنید چون قبل اینکه به سن کهن سالی برسه مابقی حیون های جون تر ترتیبش رو دادن. کافی از بقیه آهسته تر حرکت کنه اون موقع خوراک یکی دیگه میشه.فقط آدمیزاده که فکر میکنه تافته جدا بافتس.لعنتی دست به هرکاری میزنه برای اینکه فرصت جور کنه بیشتر تنفس کنه

بیشتر تخریب کنه

بیشتر محیط زیست اطرافش رو نابود کنه

منابع طبیعی برای نسل آینده رو به  تهش برسونه 

که چی بشه؟ 

مردن چیز باحالیه 

باور کن بوفه کرم ها شدن اونقدرم وحشتناک نیس 

یه خانواده کرم خاکی رو در نظر بگیر که چشم به راه شما وایسادن ودارن از خدا طلب غذا میکنن واون وقت که رو شما خاک میریزن و جشن عزا میگیرن این کرمای کوچولو جشن عروسی شونه. شاید به زبون خودشون آواز بخونن و از شادی تا چند روز بزنن و برقصن واحتمالا به فکر به دنیا آوردن بچه جدید بیفتن. درست زمانی که دارن تو سوراخ های  جسدتون  برای خودشون لول میخورن

درست زمانی که بوی تعفن همه جارو گرفته، درست همونجا بهشت اوناشده

راستی بهشت ما کجاست. 

سه حالت از یک تراژدی

اولین حالت- ساعت چهار صبح از خوب پامیشم . امشبم مثل  شبای گذشته به زور سعی کردم که  فقط بخوابم . من میخوابم که بیدار نمونم . من میخوابم که فقط احساس نکنم. من میخوابم که فکر نکنم. میخوابم که به یاد نیارم دارم درد میکشم ولی بامزس .وقتی تنها هدفت خوابیدن باشه خود خوابیدنم ازت فرار میکنه . این روزا من دنبالش میدوم و درست زمانی که فکر میکنم به این لحظه باشکوه نزدیک شدم . چن لحظه بعد درست ساعت چهار صبح از خواب میپرم وبعد تمام طول شب سعی میکنم برای اینکه فکر نکنم فقط از این طرف حال به اون سمت حال پذیرایی. از این اتاق به اون اتاق . از خونه به سمت بالا پشت بوم . از آشپزخونه به سمت بالکن . از بالکن به سمت   پایین نگاه کنم و خیره بشم به خیابونی که پرنده  توش پر نمیزنه . این جریان ادامه داره  تا اینکه اسمون تغییر رنگ میده و من  دل میبندم به اون لحظه ای که باید اولین تابش پرتو خورشید رو نصیب خودم کنم چون از دست خالی رفتن میترسم . انگار این تنها چیزی که از شب زنده داری بایدحتی به زورم شده به دست بیارم . اولین تماشاچی یه طلوع دوباره  بودن درصورتی که خودم توقسمت تاریک درونم  خفه میشم  .چقدر دلم تنگ شده برای اون قسمت از زندگیم  که برای هر امتحانی خوابم میگرفت  . . حتی اون زمان فکر کردن به بالشتمم برام لذت بخش بود.

دومین حالت - چقدر از این قیافه خندونم حالم بهم میخوره . انگار این لبخند رو به زور رو صورتم چسبوندم باهاش همه جا میرم که چی رو ثابت کنم . هربار که جریانی منو تا مرز دیونگی میکشونه چقدر راحت میتونم همه چی رو زیر این لبخند بپوشونم . درواقع همه چی زیر این ماسک قلابی داره له میشه . بیشترش احساساتمه  که فرصت ابراز پیدا نمیکنه . همه این احساسات محصولات خوبی نیستن ومن به عنوان تولید کننده . دلم میخواد خط تولیدشو متوقف کنم.

سومین جالت - درست زمانی که دارم میخندم . . وقتی از بیرون میام خونه . وقتی از خونه میرم بیرون . وقتی تو تاکسی نشستم واهنگ مورد علاقه مو گوش میدم . به اون حس رهایی فکر میکنم. فکر کردن به اینکه داری اخرین نفس زندگیت رو میکشی مابقی لحظه های پیش روت یا حتی گذشته رو ارزشمند میکنه . بالای نود بار تا الان خودمو تو  این بازی ذهنی که راه انداختم تو یه تشت آب خفه کردم یا از جا لوستری حلق آویز کردم ودرست زمانی که داشتم از اون حس تهی بودن همه چیز لذت میبردم تازه فهمیدم هنوز اکسیژن دست از سرم برنداشته .

کاش کسی وجود داشت..

کاش کسی وجود داشت و بدون هیچ انتظاری هرصبح در گوشم تکرار می‌کرد :(دوستت دارم. برای هرچیزی که الان هستی دوستت دارم.)

کاش دستی برای گرفتن و قدم زدن. لبخندی برای دل گرمی دادن. سینه ای برای به آغوش کشیدن وحتی گریه کردن. فقط برای این لحظه وجود داشت.. 

سحر خیر اجباری.

دیشب خونه مادر بزرگم خوابیدم. پشه ها نزاشتن یه لحظه  آرامش داشته باشم. ازچهار ونیم صبح بیدارم. آب خونه شونم یه جوریه که تا پنج صبح قطع هست و حالا این وسط اگه توالتت بگیره مشخص نیس چه خاکی باید بریزی سرت. 

حس تنهایی

سلام

یه سوال برام پیش اومده 

در روز چقدر احساس تنهایی میکنید. دوست صمیمی یا خانواده به چه اندازه در رفع شدن این احساس دخیل اند؟تا حالا شده فکر کنید انگار تو یه جزیزه گم شدید وقرار نیس حالا حالا ها پیدا بشید 

گاهی اوقات به اندازه ای دلم میگیره که دوس دارم یه شماره رو شانسی بگیرم. مهم نیس پشت خط کی باشه. فقط دلم میخواد باهاش حرف بزنم  بدون اینکه ازم پیش زمینه ذهنی داشته باشه..

همه چی خوب نیس

سلام

خیلی خوبه اینجا رو هنوز برای نوشتن فراموش نکردم. اینم بگم که من هیچ دفترچه خاطرات به خصوصی ندارم .تو هر دفتری ورق سفید گیر بیارم برای خودم مینویسم . جالبش اینه کسی اون دفترو باز کنه ابروم عملا به باد میره . نمیدونم سریال ریک ومورتی رو دیدید یا نه ولی جدیدا احساس میکنم شخصیت من شبیه مورتی شده. یه بدبخت تو سری خور که ریک داره  لحظه به لحظه به فناش میده و حالا شخصیت ریک کی هست؟ احساس میکنم مادرمه . حقیقتا این روزا خیلی تو سرم افکارش سلول های خاکستری مغزمو مشغول کرده . شایدم اصلا اجازه ورود فکری از خودمو نمیده . فکر میکنم مسمومم کرده . وابستگی که نه میتونم رهاش کنم و نه میتونم با وجودش ادامه بدم . خب بریم سراغ یه موضوع دیگه . از چی بگم کرونا  یا الان اخبار تو گوشم داره میگه دلار شده بیست و دوتومن . راستی از قیمت سکه چه خبر ؟ خخخخ

 

Designed By Erfan Powered by Bayan