پدر بزرگم فعلا قرار نیس بمیره ولی مادرم جوری رفتار میکنه که انگار دیگه آخرشه. ما قبلا هیچ روز در هفته خونه شون نمیخوابیدیم ولی جدیدا هفته ای یه روز میمونیم، که مثلا وقتی فوت کرد عذابی به دلش نمونه
عذابی به دلمون نمونه
خب نمیتونم با خودم تو این مورد صادق نباشم
از لحظه ای که اومدم دلم میخواد برگردم خونه ولی دیگه دیر شده برای برگشتن. میام اینجا از خونه فرار کنم
وقتی اینجام. دلم میخواد باز دوباره فرار کنم
کاش میتونستم برای یک سال ناپدید بشم
یا یه جوری نامرعی میشدم تا هیچ کس نبینتم
آخرین باریه که اینجا میام. تا آخر مرداد دیگه نمیام.
- تاریخ : سه شنبه ۲۴ تیر ۹۹
- ساعت : ۲۱ : ۲۵
- |
- نظرات [ ۱ ]