امروز یه دوستی خونه مون اومده بود که بحث کردن باهاش باعث میشد اولش بخندم آخرش از خنده زیاد گریم بگیره. یه تیکه از حرفاش برام جالب بود، گفت از فصلا خسته شده، از اینکه این همه بهار وتابستون و زمستون اومد ورفت
دیگه حوصلش سر رفته.بعد که بیشتر باهاش حرف زدم دیدم این ویژگی مشترک همه مون هست که هر روز بچگی انگار به اندازه یه هفته تو بزرگ سالی مون دیر می گذره:) یکی از اقوام خانوادگی مونم تو سن 38 دوباره حامله شد. همش دارم با خودم میگم عجب حوصله ای داره:)) من خیلی بچه دوستم ولی حوصله بزرگ کردن بچه رو ندارم. بیشتر دوس دارم چن ساعتی باهاشون بازی کنم یا تو پارک از دور بازی کردنشون رو ببینم.
- تاریخ : سه شنبه ۵ آذر ۹۸
- ساعت : ۲۰ : ۱۹
- |
- نظرات [ ۲ ]